یادآوران کربلا

خوش به حال آنان که آرزویی جز قرب الی الله نداشتند ودر پی آرزویشان چه مستانه کوشیدندو خداوند چه خوب خدایی کرد درحقشان

یادآوران کربلا

خوش به حال آنان که آرزویی جز قرب الی الله نداشتند ودر پی آرزویشان چه مستانه کوشیدندو خداوند چه خوب خدایی کرد درحقشان

یادآوران کربلا

وقتی امام عاشقان غایب است
اطاعت از خامنه ای واجب است

نویسندگان

۴ مطلب با موضوع «شنیدنیهای جبهه» ثبت شده است

صیاد خمینی!


کسی که معروف به صیاد خمینی بود 700 شلیک موفق داشت (درصورتی که کریس کایل بهترین تک تیر انداز آمریکایی فقط ۱۶۰شلیک موفق داشت(
صدام برای شکارش 1 تیم بیست نفری از تک تیر اندازهای معروف بین المللی رو اجیر کرد که اتفاقا بینشون تیراندازهای آمریکایی هم بودند!
تازه اون بنده خدا با دراگانف هم شلیک می کرد که درمقابل اسلحه کریس کایل حکم تفنگ ساچمه ای داره.

اون شهید بزرگوار افسران آموزش دیده بعثی و نیروهای آموزش دیده ضد انقلاب رو می زد، اما این کریس کایل 4 تا عراقی رو زده !
صحنه غرور آفرین شهادت عبدالرسول کجا و کشته شدن کریس کایل کجا!
خلاصه از بدبختی ما همین بس که باید بشینیم داستان کریس کایل (تک تیر انداز آمریکایی) رو ببینیم اما جونامون اصلا ندونن زرین کی بود!
زرینی که باکری بهش می گفت: "گردان تک نفره زرین" ! 

شهید زرین معروف به صیاد خمینی با 700 شلیک موفق.


«برای شادی روح پرفتوح امام خمینی (ره)وتمامی شهیدان دفاع مقدس سه صلوات بفرستید»

  • من انقلابی ام

ژنرال بیست وپنچ ساله:

در جنگ تنها بلدوزرها نبودند که خاکبر داری می کردند،خاک ریز می زدند وخط به خط مانع ها را از سر راه بر می داشتند وجلو می رفتند وراه را به بقیه نشان می دادند .حسن باقری این کار را کرد،  با این که از خیلی ها جوانتر بودهیچ وقت یادم نمی رهاون روزی که کنار حسن نشسته بودم .حسن نگاهی به آسمان کرد وگفت :حیفه تا موقعی که جنگ است شهید نشیم.معلوم نیست بعد از این جنگ وضع چی میشه،باید یه کاری بکنیم .

گفت:<< دوتا کار :اول اخلاص،دوم سعی وتلاش>>.

  • من انقلابی ام

 ترکش لیوانی

می گفتند:((چرا برنمی گردی عقب با این همه ترکش؟))

می گفت:((آدم برای این خرده ریزها که برنمی گرده ،ترکش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نکشه برگرده عقب.))آخر سر هم با یکی از همین ترکش های لیوانی رفت.

عقب؟

نه !

بهشت ....

  • من انقلابی ام

تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد

رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد.رنگم پرید.فکرکردم بلاییی سر حمزه ی اومده .از سنگر بیرون پریدم ،دیدم اوهم


دستش خونی است.پرسیدم چی شده؟

گفتن برو عقب ماشین رو نگاه کن.

دیدم یه گونی عقب ماشینه.

  • من انقلابی ام