یادآوران کربلا

خوش به حال آنان که آرزویی جز قرب الی الله نداشتند ودر پی آرزویشان چه مستانه کوشیدندو خداوند چه خوب خدایی کرد درحقشان

یادآوران کربلا

خوش به حال آنان که آرزویی جز قرب الی الله نداشتند ودر پی آرزویشان چه مستانه کوشیدندو خداوند چه خوب خدایی کرد درحقشان

یادآوران کربلا

وقتی امام عاشقان غایب است
اطاعت از خامنه ای واجب است

نویسندگان

۴ مطلب با موضوع «دست نوشته ها» ثبت شده است

شهید عطری

۰۹
آبان

آخرین دست نوشته شهید سید احمد پلارک

بر روی قبرم فقط وفقط بنویسید:«امام دوستت دارم والتماس دعا دارم که می دانم امام بر سر قبرم می آید».قطعه 26ردیف 32

سید احمد پلارک

ظهر عاشورا65/6/24

 آیت الله العظمی بهجت«قدس سره»صاحب نفس زکیه ، چشم برزخی وتشرف خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجهم شریف درباره مزار شهید سید احمد پلارک فرمودند:«یکی از نهرهای بهشت از زیر مزار ایشان عبور می کند. حتما بروید ومزار ایشان را زیارت کنید».

                                                                شادی روح شهید صلوات

  • من انقلابی ام

شهید عبدالحسین برونسی

من با چشم باز این راه را پیموده ام وثابت قدم مانده ام؛امیدوارم این قدمهایی که درراه خدا برداشته ام،خدا وند آنها را قبول درگاه خودش قرار بدهدوما را ازآتش جهنم نجات دهد.

فرماندهی برای من لطف نیست،گفتنداین یک تکلیف شرعی است،باید قبول بکنید؛ومن بر اساس «اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی امر منکم»قبول کردم.مسلما دراین راه امر به معروف ونهی ازمنکر،از مردم نادان زیان خواهید دید،تحمل کنید وبرعزم راسختان پایدارباشید.

کوله بار

  • من انقلابی ام

شهید چمران

۰۳
آبان

به سه خصلت ممتاز شدم:

1- عشق،که از سخنم ونگاهم،دستم وحرکتم ،حیات ومماتم عشق می بارد.درآتش عشق می سوزم وهدف حیات را،جز عشق نمی شناسم.در زندگی جزءعشق نمی خواهم وجزءبه عشق زنده نیستم.

2-فقر،که از قید همه چیز آزادم وبی نیازم واگر آسمان وزمین را ارضایم کنند تاثیر نمی کند.

3-تنهایی،که مرا به عرفان اتصال می دهد ومرا با محرومیت آشنا می کند.ودرتنهایی جزءخدا کسی نمی تواند انیس شب های تار او باشد.

 «شهید چمران»

  • من انقلابی ام


11



نمی خواهد دنبالم بگردی من توی شلمچه ام

کاروان فرزندان شاهد استان یزد، آخرین روز حضور در مناطق جنگی را شلمچه بودند. اما دختر شهید خراسانی خیلی ناراحت و مضطرب به نظر می رسید. علت نگرانی اش را جویا شدم. گفت: «دوست داشتم به دشت عباس برویم. پدرم در آن جا شهید شد. انگار قرار نیست آن جا را ببینم».

سعی کردم دلداریش بدهم . گفتم : « تمام این سرزمین بوی شهدا را می دهد...» ؛ اما بی فایده بود . ما نمی توانستیم به دشت عباس برویم و او نیز دلتنگ پدر بود.

کاروان به راه افتاد. یک باره چشمم دوباره به دختر شهید خراسانی افتاد. خوشحال بود. پرسیدم: چی شد؟ خندید و گفت: «راستش پدرم را در همین جا دیده ام» به من گفت: «نمی خواهد دنبالم بگردی من توی شلمچه ام. تو تا حالا هر کجا که بودی من هم در کنار تو بودم، ولی چرا این قدر دیر به دیدنم آمده ای؟».

راوی: محمد حسن مصون



  • من انقلابی ام