رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد.رنگم پرید.فکرکردم بلاییی سر حمزه ی اومده .از سنگر بیرون پریدم ،دیدم اوهم
دستش خونی است.پرسیدم چی شده؟
گفتن برو عقب ماشین رو نگاه کن.
دیدم یه گونی عقب ماشینه.
انشاءالله روهرو شهدا باشیم.از وبتون خوشم اومده .